پدر خوانده

به قلمرو مافیای عاشقانه خوش آمدید

پدر خوانده

به قلمرو مافیای عاشقانه خوش آمدید

آرام تر بگذر ...

ای مسافر !  ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت .
بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ...
بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را .
مسافر من ! آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش . با من سخنی بگو . مگذار یکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمی تابم ...
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز...    آرام تر بگذر ...
وداع طوفان می آفریند... اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی ؟! باران هنگام طوفان را که می بینی !  آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری ...
من چه کنم ؟ تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است ...
ای پرنده ! دست خدا به همراهت ...
اما نمی دانی ... نمی دانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست ...
از خود تهی شده ام ... نمی دانم تا باز گردی مرا خواهی دید ؟؟؟

مرا صد بار از خود برانی: دوستت دارم! به زندان خیانت هم کشانی: دوستت دارم! چه سود از مهر ورزیدن چه حاصل از وفا کردن مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم ...

فکر می کردی آنقدر از نگاهت بیزار شده ام که دور دور رفته ام اما دور شده بودم تا پا به پا شدنم را نبینی و اشکهای خداحافظی را ........

حکایت جالبیست که فراموش شدگان فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمی کنند ...

 کسی را دوست داشته باش که تورا دوست داشته باشد ودر تمام مصائب ومشکلات همراه تو باشد چه در شادی و چه در اندوه در داری و نداری در خوبی ودر بدی و.......... عاشق نشو وقتی وقتی هم که شدی خیلی فکر کن با کسی که میخوای زندگی کنی به تیپش نرو به علمش برو به قیافش نرو به دلش برو خلاصه بهترین استفادرو بکن که آخر سر بدبخت نشی میدونم این همه گفتم از این گوش داخل میکنی از اون گوش بیرون میکنی  ...

من در حسرت نگاه تو مانده ام... من دور از تو و تو دور از من.... من در انتظارت نشسته ام تو مهربان من تو عزیزترین من بیا که در انتظارت مرده ام من چشم در راه نیستم ! من خسته از دوریت نیستم ! چون.... تو همیشه در قلب منی و من تو رو را همیشه می نگرم با تمام وجود با تمام وجود با تمام وجود می خواهم بگویم که دوستت دارم ...

 خوابیدی روبال موجا کاش میشد بودم کنارت،توبه دریا دل سپردی من توساحل چشم به راهت،دنبالت دارم میگردم امانیست ازتو نشونی،روزگارماروجداکردیه غروب توی جوونی،دل من هواتوکرده کاش میشد توروببینم،کاش بشه توخواب دوباره دست سردتو بگیرم،توکه رفتی به سلامت وعده ی ما به قیامت،حسرت یه لحظه دیدن واسه من شده یه عادت ...

دوستت دارم حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ در حسرت یافتنت تمام پس کوچه ها را زیر باران قدم بزنم فراموشم نکن ...

به آسمون نگاه میکنی، دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟ به اونی که کم نور تره قانع باش چون اونی که پر نور تره رو همه نگاه میکنن ...

به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است ...

نظرات 1 + ارسال نظر
میلاد پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ب.ظ

سلا م شایانجان.چیزه جالبی درست کردی.امیدوارم روز به روز بهتر بشه

ممنون.با نظرات سازنده تو حتما میشه میلاد جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد