در سر گریستنی دارم دراز !ندانم که از حسرت گریم یااز ناز گریستن ناز
حسرت بهره یتیم و گریستن شمع بهره ناز!از گریستن ناز چون بود،این قصه
ایستدرازیک چند بیاد تو نازیدیم آخر خود را رستخیز گزیدیم .چون من کیست
که اینکار را سزیدم ،این بس که صحبت تو ارزیدم.
عاشق تنهای ام که شدم فهمیدم بهترین یار را جسته ام.یاری که تنهایم نمی گذاردو هیچ جا رد پایی از او باقی نمی ماند نه بر سنگ فرشهای خانه و نه بر کنج قلبی شکسته. تنهای بی انتهایم همچون یاسمنهای خاطراتم می پرستمت*