پدر خوانده

به قلمرو مافیای عاشقانه خوش آمدید

پدر خوانده

به قلمرو مافیای عاشقانه خوش آمدید

گفتم که راهیم...

گفتم که راهیم...

گفتم که راهیم ...

چرا از من فرار می کنی نازنین من ؟

مگر نامه هایم به دستت نمی رسد؟...

مگر داستان  قلب عاشقم را برایت نگفتم؟...

مگر نگفتم که راهیم

گفتم که چند وقتی مهمان تو خواهم بود...

گفتم قرار است دیگر نبینی مرا

پس چرا فرار میکنی نازنین من...

من که گفتم راهیم...

ما با همیم اگرچه سیگارهای‌مان را تنها می‌کشیم

ما با همیم اگرچه سیگارهای‌مان را تنها می‌کشیم

تا در هیچ سطری از شعر تو اتفاق نیفتم

و توی تلفن نگوییم که دوستت دارم

از موهای فرفری من تا انگشت های کشیده تو

و چشم‌هایت که به آدم خیره نمی شوند

که دردی داغ از سر انگشتانت به سلول هایم می رسد

سرم را به شانه‌هایت دعوت می‌کنی  وتو ی هر سلول یه دوستت دارم نقطه می بندد

به هق هق می افتم و در تنت تکان می خورم

تو آدم را محکم‌تر فشار می‌دهی  و من خون دار تر به دوستت دارم فکر می کنم

هم‌اتاقیم بیدار می شود  دست هایت تمام شده و بهترین فرصت گریه از دست می رود ...

زندان کوچک تو

 در زندان کوچک تو

سردی دیوارها

به چشمانت

رنگ آسمانی می بخشد

دیری است که عشق از تو 

در من نمانده

در زندان کوچک تو

ما شبیه پروانه ها هستیم

و برای گریز از یک دیگر

به شیشه های پنجره کوبیده می شویم

من برای نجات خود

گل های اتاقت را

آب می دهم

عطر آن ها

سردی لب های تو را  دارد!

خداحافظ پایان راه نیست

خداحافظ پایان راه نیست

زیبا بودی

واژه بر لب های گرم تو شیرین بود

من ماه رویان دیگری می شناختم

پرتلاطم ُ چون گندم زار زرد

اما واژه بر لب های تو شیرین بود!

دل تنگ صدای جادویی ات هستم

طبق مرگ را نبرید

هنوز برای بازگشت

دعا می کنم ...

شرمگین

عمرم همه در نالیدن بر باد رفت

و زندگی ام هم

عمرم همه در نالیدن بر باد رفت

و زندگی ام همه در جرعه نوشیدن بر آب

و اکنون بر لب دریای فنا منتظرم

و من شرمگین و پریشان

در این دنیای درد آور

که ساعتی دیگر ـ را با تو بنشینم

و تو روح دردمند من ـ به سراغ من بیای

تا کوزه هایی که از آبهای سرد و خوشگوار سپیده دم های دور دست را آوردم از دست من بگیری .

با چه رویی در را به روی تو بگشایم !ه در جرعه نوشیدن بر آب

و اکنون بر لب دریای فنا منتظرم

و من شرمگین و پریشان

در این دنیای درد آور

که ساعتی دیگر ـ را با تو بنشینم

و تو روح دردمند من ـ به سراغ من بیای

تا کوزه هایی که از آبهای سرد و خوشگوار سپیده دم های دور دست را آوردم از دست من بگیری .

با چه رویی در را به روی تو بگشایم !

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد